عارف بالله جناب شیخ رجبعلی خیاط

فرزند جناب شیخ می گوید: پدرم با چشم برزخی چیزهایی میدید که دیگران نمیدیدند. یکی از
دوستان
پدرم میگفت: یک روز با جناب شیخ به جایی میرفتیم، یکدفعه من دیدم جناب شیخ
با
تعجب و حیرت به زنی که موی بلند و لباس شیکی داشت نگاه میکند! از ذهنم گذشت
که
جناب شیخ به ما میگوید چشمتان را از نامحرم برگردانید و حالا خودش اینطور
نگاه
میکند! فهمید! گفت: تو هم میخواهی ببینی که من چه میبینم! ببین! من نگاه
کردم
دیدم همین طور از بدن آن زن، مثل سرب گداخته، آتش و سرب مذاب به زمین
میریزد! و
آتش او به کسانیکه چشمهایشان به دنبال اوست سرایت میکند. جناب شیخ گفت: این
زن
راه میرود و روحش یقه مرا گرفته، او راه میرود و مردم را همین طور با خودش
به آتش
جهنم میبرد
جناب شیخ معتقد بود، کسانی که در سیر و سلوک از طریقه اهل بیت(ع)
فاصله دارند، هر چند بر اثر ریاضت از نظر قدرت روحی، به مقامات و
توانهایی دست یابند، اما درهای معارف حقیقی بر آنان بسته است.
یکی از فرزندان شیخ نقل میکند که: با پدرم به کوه « بی بی
شهربانو» یکی از کوه های اطراف ری رفته بودیم، در بین راه
اتفاقاً به شخصی از اهل ریاضت برخوردیم، وی ادعاهایی داشت، پدرم
به او فرمود:
« حاصل ریاضتهای تو بالاخره چیست؟ »
آن شخص با شنیدن این سخن، خم شد و از روی زمین قطعه سنگی را
برداشت و آن را تبدیل به گلابی نمود و به پدرم تعارف کرد و گفت:
بفرمایید میل کنید!
پدرم فرمود:
« خوب! این کار را برای من کردی، بگو ببینم برای خدا
چه داری؟ و چه کرده ای؟! »
مرتاض با شنیدن این سخن به گریه افتاد ... .
منبع : کتاب کیمیای محبت و www.salehin.com سایت صالحین